جدول جو
جدول جو

معنی مملکت گیر - جستجوی لغت در جدول جو

مملکت گیر(نِ پَ)
گیرندۀ مملکت. کشورگشا. کشورستان:
اسب او را چه لقب ساخته اند
مملکت گیر و ولایت پیمای.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مملکت دار
تصویر مملکت دار
کشوردار، پادشاهی که کشور خود را خوب اداره کند
فرهنگ فارسی عمید
(نِ پَ رَ)
دارندۀ مملکت. اداره کننده و مدبر مملکت:
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکت دار و کار ملک تراز.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
گیرندۀ ملک. تصرف کننده ملک. ملک گشای. ملک ستان:
پذیرای رای وزیران شدند
که از جملۀ ملک گیران شدند.
نظامی.
بندگانش ملک گیر و چاکرانش ملک بخش
دولتش را خلق عالم سال و مه در زینهار.
عبید زاکانی.
رجوع به ملک ستان و ملک گشای و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مملکت دار
تصویر مملکت دار
پادشاهی که در اداره امور مملکت کوشاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملک گیر
تصویر ملک گیر
تصرف کننده ملک، ملک گشای مملکت گیر کشور ستان
فرهنگ لغت هوشیار